نقاب...
کاش میشد که این نقاب را کنار میزدیم
یا به حریم دل خویشتن حصار میزدیم
یا رومیروم میشدیم یا زنگی زنگ
یا مسلمان بودیم و یا زنار میزدیم
یا گرگ بوده تا قاتل برهها شویم
یا چوپان گرگ زدهای که جار میزدیم
قصاب رفیق ماست و گوسفند بینوا
غافل ز تیغ ، که پس از تیمار میزدیم
با سگ رفیق و با گرگ مدارا میکنیم
میش خورده و تهمت به گرگهار میزدیم
گرگها ، شکم گوسفندان دریده اند
به روباه بیچاره ، افسار میزدیم
حاکم دزد ، بالانشین مجالس است
آفتابه دزد بینوا را بسیار میزدیم
حاکم نبوده ایم همه را حکم میکنیم
قاضی نبوده ایم ، همه را دار میزدیم
به قصد کشتن یوسف حیله کرده ایم
تهمت به گرگ درنده یهار میزدیم
روزگار زندهها را سیاه کرده ، لیک
بر خاک مزارشان ، نوحه خوان ، زار میزدیم
یکسو ،خون مظلوم را به شیشه کرده ایم
آن سو دم از حضرت تک سوار میزدیم
خشت را کج نهاده و دیوارمان کج است
طعنه هر روز به کجی دیوار میزدیم
باید که مسلمانی از نو بنا کنیم ، رفیق
سری به خانهی یک معمار میزدیم
علی مومنی آبان 1403
💠💠💠